جدول جو
جدول جو

معنی گوش مایی - جستجوی لغت در جدول جو

گوش مایی
از انواع علف هرز که شبیه صدف دریایی است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوش ماهی
تصویر گوش ماهی
صدف، غلاف صدف، گوش دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش مالی
تصویر گوش مالی
مالیدن گوش کسی، کنایه از تنبیه و ادب کردن، گوش تابی، برای مثال چون جفا آری فرستد گوش مال / تا ز نقصان وا روی سوی کمال (مولوی - ۳۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوش تابی
تصویر گوش تابی
گوش مالی، مالیدن گوش کسی، تنبیه و ادب کردن، گوش تابی
فرهنگ فارسی عمید
سیاست، تنبیه، مجازات:
از حلقۀ او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی،
نظامی،
رجوع به گوشمال شود،
- گوشمالی دادن، گوشمال دادن،
رجوع به گوشمال دادن شود،
، در اصطلاح موسیقی کوک کردن و به ارتعاش درآوردن سیم یا زه ذوات الاوتار یا سازهای زهی:
مالشی بایست ما را زان که بربط را همی
گوشمالی شرط باشد تا درآید در نوا،
سنایی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نُ / نِ / نَ)
خوش منظری. حسن المنظر
لغت نامه دهخدا
شنوایی، یعنی هرچه شنود خوب فهم کند و نیک یاد گیرد، (ناظم الاطباء)، صفت کسی که هرچه می شنود خوب فهم می کند و یاد می گیرد
لغت نامه دهخدا
صدف را می گویند و آن غلاف مروارید است، (برهان)، نوعی است از صدف که به گوش ماهی ماند، (رشیدی)، گوش دریا، (آنندراج)، حرج، (مهذب الاسماء)، ذبل، (منتهی الارب)، صدف، (بحر الجواهر)، منقاف، نوعی گوش ماهی، (از المنجد)، ودع، ودع، (بحرالجواهر) :
مرا یک گوش ماهی بس کند جای
دهان مار چون سازم نشیمن،
خاقانی،
من و گوشۀ کهتر از گوش ماهی
که گیتی چو دریا مشوش فتاده است،
خاقانی،
چنان تنگی در او از جوش ماهی
که نبود جای در در گوش ماهی،
سلیم (از آنندراج)،
شد از موج آن بیکران بحر قیر
پر از گوش ماهی هزارآبگیر،
ملاعبداﷲ هاتفی (از آنندراج)،
، پیاله که از صدف سازند، (برهان)، پیالۀ صدفی، (رشیدی)، پیالۀ شراب ازصدف، (از مجموعۀ مترادفات ص 83) :
یک گوش ماهی از همه کس بیش ده مرا
تا بحر سینه جیفۀ سودا برافکند،
خاقانی،
یک گوش ماهیی بده از می که حاضرند
دریاکشان ره زده عطشان صبحگاه،
خاقانی،
باده به گوش ماهیی بیش مده که در جهان
هیچ نهنگ بحرکش نیست سزای صبحدم،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
عمل گوش تاب، گوش پیچی، گوش کسی را برای مجازات یا تأدیب پیچاندن، (فرهنگ نظام)، گوشمالی و سیاست، (ناظم الاطباء)، بر قیاس گوش تاب و با لفظ دادن و خوردن و کشیدن مستعمل، (آنندراج) :
سررشته گشته پنبۀ غفلت به کار من
از بس که گوش تابی استاد خورده ام،
ملا مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نیوشه، (لغت فرس ص 443 ذیل نیوشه)، استراق سمع، استماع، (یادداشت مؤلف)،
- گوش یازی کردن، تیز کردن گوش برای شنیدن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوشمالی
تصویر گوشمالی
سیاست، تنبیه، مجازات
فرهنگ لغت هوشیار
گوش کسی را برای تنبیه و تادیب تابیدن گوشمالی گوش پیچی: سر رشته گشته پنبه غفلت بکار من از بس که گوشتابی استاد خورده ام. (مفید بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش آرایی
تصویر گوش آرایی
زینت دادن گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش آوایی
تصویر گوش آوایی
خوب فهم کردن شنیده ها و یاد گرفتن آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش ماهی
تصویر گوش ماهی
غلاف صدف را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش یازی
تصویر گوش یازی
استراق سمع نیوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوش ماهی
تصویر گوش ماهی
صدف، غلاف صدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشمالی
تصویر گوشمالی
تنبیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوش ماهی
تصویر گوش ماهی
صدف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوشمالی
تصویر گوشمالی
تنبیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تادیب، تنبیه، سیاست، مجازات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سخن در گوشی
فرهنگ گویش مازندرانی